یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند.هنوزتصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند. 

لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود. 

برای عروس مهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند.از اینکه دایی سعیدش سفر بود و  

 به عروسی نمی رسید دلخوربود…کاش می آمد… 

خیلی از کارت ها مخصوص بودند.مثلا فلان دوست و فلان رئیس…خودش کارتها را می برد با همسرش! 

سفارش هم میکرد که حتما بیایند.اگر نیایید دلخور میشوم. 

دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد.همه باشند و خوش بگذرانند.تدارک هم دیده بود. 


” ارگ و دیگر ابزارها”حتما باید باشند،خوش نمی گذرد بدون آنها